اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
: منوی اصلی :
صفحه اصلی پست الکترونیک پارسی بلاگ
ورود به مدیریت درباره من
: درباره خودم :
یا زهراوبلاگ اختصاصی شهید حاج حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع)، با پشتیبانی کانون فرهنگی ورزشی بسیج نورباران اصفهان. امید است که مورد رضایت حضرت حق قرار گیرد...
: پیوندهای روزانه :
رقیه جان [37]عطر نرگس [118]فرهنگ پایداری [62]وبلاگ اختصاصی شهید احمد رضا طاهری [122]فریاد فلسطین [127]شهدا [168]شهید حجت الاسلام و المسلمین ردانی پور [161]ایران اسلام [116]قمه زنی سنت یا بدعت؟ [142]هجرت از بلاگفا [140]هیئت مکتب المهدی [137]جمعه های سوت و کور [129]یا حسین [93]زیباترین شکیب [244]واحد علمی کانون نورباران [106][آرشیو(18)] : لوگوی وبلاگ : : لوگوی دوستان من : : فهرست موضوعی یادداشت ها : شهید حاج حسین خرازی[7] . خاطراتی از شهید[4] . آلبوم عکس شهید[2] . سخنان حاج حسین[2] . خاطره . عملیات هایی که حاج حسین در آنها شرکت کرده . وصیت نامه حاج حسین . : آرشیو یادداشت ها : مناسبتهاپاییز 1387تابستان 1387بهار 1387 : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : ***برای شادی روح شهدا صلوات*** www.irLearn.com پشتیبانی وطراحی: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید یه خاطره: سه شنبه 87 خرداد 28 ساعت 7:12 عصر دیدمش روی تپه سبز رنگ زیبایی، که گلهای شقایق و لاله های سرخ رنگ، همراه با چشمه ای زلال و روان، اطرافش رو گرفته بودند، ایستاده بود و به آسمان آبی رنگ نگاه می کرد. لبانش باز و بسته می شد. ذکر می گفت، مثل همیشه. چهره اش نورانی بود با لبحندی بر لب. همیشه با دیدنش شاد می شدم. جلو رفتم وسلام کردم. گفت: سلام. گفتم: به چی نگاه می کنی؟ گفت: به افق. گفتم: چه چیزی را در اون می جویی؟ گفت: رفتن به اوج را. گفتم: مدت هاست که اینجا ایستاده ای! خسته نمی شی!؟ گفت: پرواز زیباست. گفتم: چرا پرواز؟ سکوت کرد و افق را می نگریست. گفتم: چرا شما با بقیه اینقدر فرق می کنید؟ گفت: چرا شما مثل ما نمی شید؟ گفتم: بد جوری توقفس دنیا اسیر شدم. گفت: خواستن، توانستن است. جانماز سبز رنگشو از جیبش بیرون آورد رو به قبله، رو به افق باز کرد.تسبیح تربت و عطر کوچکی، همراه با مهر تربتی که نام حسین شهید(ع) رو اون نوشته شده بود. گفتم: هنوز وقت نماز نشده. نگاهم کرد و لبخند زد. بعد رو به قبله یک دست رو بلند کرد و گفت: الله اکبر. آستین خالی دست دیگرش، با نسیم به این طرف و آن طرف می رفت. حاج حسین خرازی آخرین نماز شهادتش بود... برگرفته از نامه خانم اعظم صالحی نوشته شده توسط : یا زهرا نظرات دیگران [ نظر] :لیست کامل یاداشت ها : یه خاطرهدست نوشتهیه خاطره[عناوین آرشیوشده]
: لوگوی وبلاگ :
: لوگوی دوستان من :
: فهرست موضوعی یادداشت ها : شهید حاج حسین خرازی[7] . خاطراتی از شهید[4] . آلبوم عکس شهید[2] . سخنان حاج حسین[2] . خاطره . عملیات هایی که حاج حسین در آنها شرکت کرده . وصیت نامه حاج حسین . : آرشیو یادداشت ها : مناسبتهاپاییز 1387تابستان 1387بهار 1387 : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : ***برای شادی روح شهدا صلوات*** www.irLearn.com پشتیبانی وطراحی: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید
: فهرست موضوعی یادداشت ها :
مناسبتهاپاییز 1387تابستان 1387بهار 1387
: نوای وبلاگ :
www.irLearn.com
وبلاگ قالب
وبلاگ حب الحسین اجننی
وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند
وبلاگ شلمچه
ما صاحبی داریم
برای سفارش قالب به دو
وبلاگ اول می تونید
سر بزنید
یه خاطره:
دیدمش روی تپه سبز رنگ زیبایی، که گلهای شقایق و لاله های سرخ رنگ، همراه با چشمه ای زلال و روان، اطرافش رو گرفته بودند، ایستاده بود و به آسمان آبی رنگ نگاه می کرد. لبانش باز و بسته می شد. ذکر می گفت، مثل همیشه.
چهره اش نورانی بود با لبحندی بر لب. همیشه با دیدنش شاد می شدم. جلو رفتم وسلام کردم.
گفت: سلام.
گفتم: به چی نگاه می کنی؟
گفت: به افق.
گفتم: چه چیزی را در اون می جویی؟
گفت: رفتن به اوج را.
گفتم: مدت هاست که اینجا ایستاده ای! خسته نمی شی!؟
گفت: پرواز زیباست.
گفتم: چرا پرواز؟
سکوت کرد و افق را می نگریست.
گفتم: چرا شما با بقیه اینقدر فرق می کنید؟
گفت: چرا شما مثل ما نمی شید؟
گفتم: بد جوری توقفس دنیا اسیر شدم.
گفت: خواستن، توانستن است.
جانماز سبز رنگشو از جیبش بیرون آورد رو به قبله، رو به افق باز کرد.تسبیح تربت و عطر کوچکی، همراه با مهر تربتی که نام حسین شهید(ع) رو اون نوشته شده بود.
گفتم: هنوز وقت نماز نشده.
نگاهم کرد و لبخند زد. بعد رو به قبله یک دست رو بلند کرد و گفت: الله اکبر.
آستین خالی دست دیگرش، با نسیم به این طرف و آن طرف می رفت.
حاج حسین خرازی آخرین نماز شهادتش بود...
برگرفته از نامه خانم اعظم صالحی
نوشته شده توسط : یا زهرا
نظرات دیگران [ نظر]
یه خاطرهدست نوشتهیه خاطره[عناوین آرشیوشده]