اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یه خاطره: - شهید حاج حسین خرازی

یه خاطره:

سه شنبه 87 خرداد 28 ساعت 7:12 عصر

دیدمش روی تپه سبز رنگ زیبایی، که گلهای شقایق و لاله های سرخ رنگ، همراه با چشمه ای زلال و روان، اطرافش رو گرفته بودند، ایستاده بود و به آسمان آبی رنگ نگاه می کرد. لبانش باز و بسته می شد. ذکر می گفت، مثل همیشه.

چهره اش نورانی بود با لبحندی بر لب. همیشه با دیدنش شاد می شدم. جلو رفتم وسلام کردم.

گفت: سلام.

گفتم: به چی نگاه می کنی؟

گفت: به افق.

گفتم: چه چیزی را در اون می جویی؟

گفت: رفتن به اوج را.

گفتم: مدت هاست که اینجا ایستاده ای! خسته نمی شی!؟

گفت: پرواز زیباست.

گفتم: چرا پرواز؟

سکوت کرد و افق را می نگریست.

گفتم: چرا شما با بقیه اینقدر فرق می کنید؟

گفت: چرا شما مثل ما نمی شید؟

گفتم: بد جوری توقفس دنیا اسیر شدم.

گفت: خواستن، توانستن است.

جانماز سبز رنگشو از جیبش بیرون آورد رو به قبله، رو به افق باز کرد.تسبیح تربت و عطر کوچکی، همراه با مهر تربتی که نام حسین شهید(ع) رو اون نوشته شده بود.

گفتم: هنوز وقت نماز نشده.

نگاهم کرد و لبخند زد. بعد رو به قبله یک دست رو بلند کرد و گفت: الله اکبر.

آستین خالی دست دیگرش، با نسیم به این طرف و آن طرف می رفت.

حاج حسین خرازی آخرین نماز شهادتش بود...

برگرفته از نامه خانم اعظم صالحی 


نوشته شده توسط : یا زهرا

نظرات دیگران [ نظر]


:لیست کامل یاداشت ها :


ثبت نام در اولین لینک باکس مذهبی