اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
: منوی اصلی :
صفحه اصلی پست الکترونیک پارسی بلاگ
ورود به مدیریت درباره من
: درباره خودم :
یا زهراوبلاگ اختصاصی شهید حاج حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع)، با پشتیبانی کانون فرهنگی ورزشی بسیج نورباران اصفهان. امید است که مورد رضایت حضرت حق قرار گیرد...
: پیوندهای روزانه :
رقیه جان [37]عطر نرگس [118]فرهنگ پایداری [62]وبلاگ اختصاصی شهید احمد رضا طاهری [122]فریاد فلسطین [127]شهدا [168]شهید حجت الاسلام و المسلمین ردانی پور [161]ایران اسلام [116]قمه زنی سنت یا بدعت؟ [142]هجرت از بلاگفا [140]هیئت مکتب المهدی [137]جمعه های سوت و کور [129]یا حسین [93]زیباترین شکیب [244]واحد علمی کانون نورباران [106][آرشیو(18)] : لوگوی وبلاگ : : لوگوی دوستان من : : فهرست موضوعی یادداشت ها : شهید حاج حسین خرازی[7] . خاطراتی از شهید[4] . آلبوم عکس شهید[2] . سخنان حاج حسین[2] . خاطره . عملیات هایی که حاج حسین در آنها شرکت کرده . وصیت نامه حاج حسین . : آرشیو یادداشت ها : مناسبتهاپاییز 1387تابستان 1387بهار 1387 : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : ***برای شادی روح شهدا صلوات*** www.irLearn.com پشتیبانی وطراحی: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید یه خاطره: سه شنبه 87 خرداد 28 ساعت 7:12 عصر دیدمش روی تپه سبز رنگ زیبایی، که گلهای شقایق و لاله های سرخ رنگ، همراه با چشمه ای زلال و روان، اطرافش رو گرفته بودند، ایستاده بود و به آسمان آبی رنگ نگاه می کرد. لبانش باز و بسته می شد. ذکر می گفت، مثل همیشه. چهره اش نورانی بود با لبحندی بر لب. همیشه با دیدنش شاد می شدم. جلو رفتم وسلام کردم. گفت: سلام. گفتم: به چی نگاه می کنی؟ گفت: به افق. گفتم: چه چیزی را در اون می جویی؟ گفت: رفتن به اوج را. گفتم: مدت هاست که اینجا ایستاده ای! خسته نمی شی!؟ گفت: پرواز زیباست. گفتم: چرا پرواز؟ سکوت کرد و افق را می نگریست. گفتم: چرا شما با بقیه اینقدر فرق می کنید؟ گفت: چرا شما مثل ما نمی شید؟ گفتم: بد جوری توقفس دنیا اسیر شدم. گفت: خواستن، توانستن است. جانماز سبز رنگشو از جیبش بیرون آورد رو به قبله، رو به افق باز کرد.تسبیح تربت و عطر کوچکی، همراه با مهر تربتی که نام حسین شهید(ع) رو اون نوشته شده بود. گفتم: هنوز وقت نماز نشده. نگاهم کرد و لبخند زد. بعد رو به قبله یک دست رو بلند کرد و گفت: الله اکبر. آستین خالی دست دیگرش، با نسیم به این طرف و آن طرف می رفت. حاج حسین خرازی آخرین نماز شهادتش بود... برگرفته از نامه خانم اعظم صالحی نوشته شده توسط : یا زهرا نظرات دیگران [ نظر] سخنان حاج حسین چهارشنبه 87 خرداد 8 ساعت 11:36 صبح حاج حسین: زخمی تو جنگ اصلا هیچ احساس درد یا ناراحتی نمی کنه. و اگه هم کسی احساس درد کرد، این از بی روحیه گیه خودش هست چون این مصیبت از خداست. خود من هم موقعی که زخمی شدم، خدا شاهده اصلا هیچ احساس درد نکردم، تا بعد از اینکه از بیمارستان اومدم. البته من قربه الی الله این حرف را زدم و به عنوان مثال گفتم. اومده که یاران امام حسین وقتی با شمشیرزخمی می شدند اصلا سردی ودرد را احساس نمی کردند. .............................................................................................................. خدایا به ما چنین روحیه ای عطا فرما... نوشته شده توسط : یا زهرا نظرات دیگران [ نظر] سخنان حاج حسین یکشنبه 87 اردیبهشت 29 ساعت 7:9 عصر حاج حسین: دشمن رو دشمن اسلام بدونید، دشمن لشکر نصر یا تیپ قمر بنی هاشم یا لشکر عاشورا ندونید. دشمن مشترکه که مال اسلامه و مال ما هم هست. اگه یه جایی دشمن موند و پاکسازی نشد، یه نفر نگه که این دشمن مال ما نبود مال لشکر نصره مگه می شه دشمن مال یه نفر باشه دشمن مال همه ست. نوشته شده توسط : یا زهرا نظرات دیگران [ نظر] مختصری از زنگینامه شنبه 87 اردیبهشت 14 ساعت 1:45 عصر تولد حسین در روز جمعه در روزی که مزین به نام یوسف زهرا(س) است وماه محرم، ماه پیروزی خون بر شمشیر و در سال 1336 دیده به جهان گشود و در خانواده ای بسیار آگاه ومتقی بزرگ شد و به واسطه ی خانواده ای که داشت به دبستانی با معلمان معتقد و متدین فرستاده شد و از همان کودکی با پدرش به مسجد محله خود مسجد سید می رفت و به خاطر صدای صاف و پر طنینی که داشت، اذان گو و مکبر مسجد شد. بهترین تک تیر انداز اصفهانی بود، دوتا برادرهایش، یکی در دانشگاه تهران و یکی در دانشگاه اصفهان دانشجو بودند، او هم قبول شده بود، دانشگاه شیراز، اما حقوق پدرش کفاف هر سه یشان را نمی داد. به خواست پدر سربازی رفت تا سال بعد کنکور دهد و همان اصفهان قبول شود. این طوری خرج پدرش هم کمتر شود. توی پادگان در سربازی با چند تا از دوستانش قرآن می خواندند که سرهنگ آمد ، فکر کرد جلسه گذاشته اند. سرشان داد زد. حسین ناراحت شد. گفت: ما فقط داشتیم قرآن می خواندیم. اما سرهنگ گفت باید خودت رو به ستاد معرفی کنی و بعد هم با اینکه بهترین تک تیرانداز بود، برای تنبیه، فرستادنش عمان تا عضو گروه های سرکوب شورشیان ظفار عمان باشد و نام شاه به عنوان قدرت نظامی منطقه تثبیت شود. بعد از انقلاب وقتی انقلاب شروع شد، او هم به فرمان امام پادگان را ترک کرد و 23 بهمن 57 رفت به کمیته دفاع شهری اصفهان که بعد ها سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نامیده شد. همه کار می کردند، تامین سوخت مردم، جمع آوری زباله، حفظ امنیت شهر و ... . سر قضایای گنبد و ترکمن صحرا و بعد، کردستان، در ماه ها ی آخر سال 58 به همراه گروه 60 نفری که درست کرده بود و به تدریج به "گروه ضربت" مشهور شد، به کردستان رفت. عراق که حمله کرد، او هم رفت جنوب، مانده گار شد. گروه ضربت کم کم با افزایش نیرو های داوطلب به تیپ و در نهایت به لشکر 14 امام حسین(ع) تبدیل شد. در این مدت پیکر پاکش پذیرای بیش از سی ترکش شد. و در عملیات خیبر در منطقه طلاییه، دست راستش را یک ترکش بزرگ با خودش برد. فرمانده فدا کار در سراشیبی یک تپه بلند، چند آر پی جی جلوی ستون منفجر شد که در کمین کامل عراقی ها بود. حدود 100 نفر در معرض شهادت یا اسارت قرار گرفته بودند، حسین دستور عقب نشینی داد. خرازی از سمت چپ موقعیت نیروها، آتش آر پی جی را به طرف عراقی ها گرفته بود تا در پناه آن نیروها عقب بروند. ردانی پور هم از سمت راست تپه با تیربار، همان کار حسین را می کرد. سر و صورت حسین ومصطفی از شدت آتش و انفجار سیاه شده بود و موهایشان پر از رمل های ریز و درشت بود. عروج او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوق العاده اش هیچ گاه احساس کمبود نمی کرد و برای تامین و تدارک نیروهای رزمنده در خط مقدم جبهه، تلاش فراوانی می کرد. در بسیاری از عملیات ها حاج حسین مجروح می شد. اما برای جلوگیری از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمی شد به پشت جبهه انتقال یابد. در عملیات کربلای 5 زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل روبرو شده بود، خود پیگیر جدی این کار شد، که در همان حال خمپاره ای در نزدیکیش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی پیوست و این سردار بزرگ در روز جمعه که مزین به نام یوسف زهرا(س) است در هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهی ماوا گزید. منبع:ویزه نامه تولد دل-گروه منتظران مهدی دانشگاه یزد نوشته شده توسط : یا زهرا نظرات دیگران [ نظر] پیام آقا شنبه 87 اردیبهشت 14 ساعت 11:36 صبح بسم الله الرحمن الرحیم سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهید، حاج حسین خرازی به لقاء الله شتافت و به ذخیره ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبردی بی امان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آسمان رحمت الهی فرود آمد. او که در طول 6 سال جنگ قله هایی از شرف و افتخار را فتح کرده بود اینک به قله رفیع شهادت دست یافته است و او که هل من ناصر ینصرنی زمان را با همه وجود لبیک گفته بود اکنون به زیارت مولایش امام حسین (ع) نایل آمده است و او که در جمع یاران لشگر سرافراز امام حسین (ع) عاشقانه به سوی دیار محبوب میتاخت، پیش از دیگر یاران، به منزل رسیده و به فوز دیدار نایل آمده است. آری، او پاداش جهاد صادقانه خود را کنون گرفته و با نوشیدن جام شهادت سبکبال، در جمع شهدا و صالحین درآمده است. زندگی و سرنوشت این شهید عزیز و هزاران نفس طیبهای که در این وادی قدم زدهاند، صفحه درخشندهای ازتاریخ این ملت است. ملتی که در راه اجرای احکام خدا و حاکمیت دین خدا و دفاع از مستضعفین و نبرد با مستکبرین، عزیزترین سرمایه خود را نثار میکند و جوانان سرافرازش پشت پا به همه دلبستگیهای مادی زده پای در میدان فداکاری نهاده و با همه توان مبارزه میکنند و جان بر سر این کار میگذارند. چنین ملتی بر همه موانع فائق خواهد آمد و همه دشمنان را به زانو در خواهد آورد. ما پس از هشت سال دفاع مقدس همه جانبه و 8 سال تحمل جنگ تحمیلی، نشانههای این فرجام مبارک را مشاهده میکنیم و یقینا نصرت الهی در انتظار این ملت مؤمن در مبارزه ایثارگر است... سید علی خامنهای 10/12/1365 نوشته شده توسط : یا زهرا نظرات دیگران [ نظر] عکس های فردی شنبه 87 اردیبهشت 14 ساعت 11:19 صبح منتظر عکس های بعدی باشید... نوشته شده توسط : یا زهرا نظرات دیگران [ نظر] فقط یک خراش کوچک یکشنبه 87 اردیبهشت 8 ساعت 2:13 عصر فقط یک خراش کوچک وقتی به خانواده خبر زخمی شدنش را داد، گفت: یک خراش کوچک است. وقتی عیادتش آمدند فهمیدند که دستش قطع شده. پرستاری می خواست مسکن بهش بزند، حسین می گفت درد ندارم. دکتر ها تعجب کرده بودند که چطور ممکن است درد نداشته باشد، اما به روی خودش نیارد. دکتر بعد از مرخسی از بیمارستان یزد، 45 روز برایش استراحت نوشته بود، اما هنوز عصر نشده بود، گفت: حوصه ام سر رفته. و رفت سپاه که دوستانش را ببیند. تا ساعت 10 شب خانواده اش ازش خبری نداشتند. ساعت 10 تلفن کرد: من اهوازم. بی زحمت دارو هام رو بدید یکی برام بیاره. در اهواز سعی کرد یک دستی بودن را تمرین کند. از دکل دیده بانی رفت بالا خوشحال شد که توانسته، بعد از دو روز تمرین 4 متر بالا برود. به قول خودش می توانست با همین یکی هم وقتی می رفت مرخصی، ده دوازده کیلو میوه برای مادرش بخرد. نوشته شده توسط : یا زهرا نظرات دیگران [ نظر] 1 2 > :لیست کامل یاداشت ها : یه خاطرهدست نوشتهیه خاطره[عناوین آرشیوشده]
: لوگوی وبلاگ :
: لوگوی دوستان من :
: فهرست موضوعی یادداشت ها : شهید حاج حسین خرازی[7] . خاطراتی از شهید[4] . آلبوم عکس شهید[2] . سخنان حاج حسین[2] . خاطره . عملیات هایی که حاج حسین در آنها شرکت کرده . وصیت نامه حاج حسین . : آرشیو یادداشت ها : مناسبتهاپاییز 1387تابستان 1387بهار 1387 : نوای وبلاگ : : جستجو در وبلاگ : ***برای شادی روح شهدا صلوات*** www.irLearn.com پشتیبانی وطراحی: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید
: فهرست موضوعی یادداشت ها :
مناسبتهاپاییز 1387تابستان 1387بهار 1387
: نوای وبلاگ :
www.irLearn.com
وبلاگ قالب
وبلاگ حب الحسین اجننی
وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند
وبلاگ شلمچه
ما صاحبی داریم
برای سفارش قالب به دو
وبلاگ اول می تونید
سر بزنید
یه خاطره:
دیدمش روی تپه سبز رنگ زیبایی، که گلهای شقایق و لاله های سرخ رنگ، همراه با چشمه ای زلال و روان، اطرافش رو گرفته بودند، ایستاده بود و به آسمان آبی رنگ نگاه می کرد. لبانش باز و بسته می شد. ذکر می گفت، مثل همیشه.
چهره اش نورانی بود با لبحندی بر لب. همیشه با دیدنش شاد می شدم. جلو رفتم وسلام کردم.
گفت: سلام.
گفتم: به چی نگاه می کنی؟
گفت: به افق.
گفتم: چه چیزی را در اون می جویی؟
گفت: رفتن به اوج را.
گفتم: مدت هاست که اینجا ایستاده ای! خسته نمی شی!؟
گفت: پرواز زیباست.
گفتم: چرا پرواز؟
سکوت کرد و افق را می نگریست.
گفتم: چرا شما با بقیه اینقدر فرق می کنید؟
گفت: چرا شما مثل ما نمی شید؟
گفتم: بد جوری توقفس دنیا اسیر شدم.
گفت: خواستن، توانستن است.
جانماز سبز رنگشو از جیبش بیرون آورد رو به قبله، رو به افق باز کرد.تسبیح تربت و عطر کوچکی، همراه با مهر تربتی که نام حسین شهید(ع) رو اون نوشته شده بود.
گفتم: هنوز وقت نماز نشده.
نگاهم کرد و لبخند زد. بعد رو به قبله یک دست رو بلند کرد و گفت: الله اکبر.
آستین خالی دست دیگرش، با نسیم به این طرف و آن طرف می رفت.
حاج حسین خرازی آخرین نماز شهادتش بود...
برگرفته از نامه خانم اعظم صالحی
نوشته شده توسط : یا زهرا
نظرات دیگران [ نظر]
سخنان حاج حسین
حاج حسین:
زخمی تو جنگ اصلا هیچ احساس درد یا ناراحتی نمی کنه. و اگه هم کسی احساس درد کرد، این از بی روحیه گیه خودش هست چون این مصیبت از خداست. خود من هم موقعی که زخمی شدم، خدا شاهده اصلا هیچ احساس درد نکردم، تا بعد از اینکه از بیمارستان اومدم. البته من قربه الی الله این حرف را زدم و به عنوان مثال گفتم. اومده که یاران امام حسین وقتی با شمشیرزخمی می شدند اصلا سردی ودرد را احساس نمی کردند.
..............................................................................................................
خدایا به ما چنین روحیه ای عطا فرما...
دشمن رو دشمن اسلام بدونید، دشمن لشکر نصر یا تیپ قمر بنی هاشم یا لشکر عاشورا ندونید. دشمن مشترکه که مال اسلامه و مال ما هم هست. اگه یه جایی دشمن موند و پاکسازی نشد، یه نفر نگه که این دشمن مال ما نبود مال لشکر نصره مگه می شه دشمن مال یه نفر باشه دشمن مال
همه ست.
مختصری از زنگینامه
تولد حسین در روز جمعه در روزی که مزین به نام یوسف زهرا(س) است وماه محرم، ماه پیروزی خون بر شمشیر و در سال 1336 دیده به جهان گشود و در خانواده ای بسیار آگاه ومتقی بزرگ شد و به واسطه ی خانواده ای که داشت به دبستانی با معلمان معتقد و متدین فرستاده شد و از همان کودکی با پدرش به مسجد محله خود مسجد سید می رفت و به خاطر صدای صاف و پر طنینی که داشت، اذان گو و مکبر مسجد شد.
حسین در روز جمعه در روزی که مزین به نام یوسف زهرا(س) است وماه محرم، ماه پیروزی خون بر شمشیر و در سال 1336 دیده به جهان گشود و در خانواده ای بسیار آگاه ومتقی بزرگ شد و به واسطه ی خانواده ای که داشت به دبستانی با معلمان معتقد و متدین فرستاده شد و از همان کودکی با پدرش به مسجد محله خود مسجد سید می رفت و به خاطر صدای صاف و پر طنینی که داشت، اذان گو و مکبر مسجد شد.
بهترین تک تیر انداز
اصفهانی بود، دوتا برادرهایش، یکی در دانشگاه تهران و یکی در دانشگاه اصفهان دانشجو بودند، او هم قبول شده بود، دانشگاه شیراز، اما حقوق پدرش کفاف هر سه یشان را نمی داد. به خواست پدر سربازی رفت تا سال بعد کنکور دهد و همان اصفهان قبول شود. این طوری خرج پدرش هم کمتر شود.
توی پادگان در سربازی با چند تا از دوستانش قرآن می خواندند که سرهنگ آمد ، فکر کرد جلسه گذاشته اند. سرشان داد زد. حسین ناراحت شد. گفت: ما فقط داشتیم قرآن می خواندیم. اما سرهنگ گفت باید خودت رو به ستاد معرفی کنی و بعد هم با اینکه بهترین تک تیرانداز بود، برای تنبیه، فرستادنش عمان تا عضو گروه های سرکوب شورشیان ظفار عمان باشد و نام شاه به عنوان قدرت نظامی منطقه تثبیت شود.
بعد از انقلاب
وقتی انقلاب شروع شد، او هم به فرمان امام پادگان را ترک کرد و 23 بهمن 57 رفت به کمیته دفاع شهری اصفهان که بعد ها سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نامیده شد. همه کار می کردند، تامین سوخت مردم، جمع آوری زباله، حفظ امنیت شهر و ... .
سر قضایای گنبد و ترکمن صحرا و بعد، کردستان، در ماه ها ی آخر سال 58 به همراه گروه 60 نفری که درست کرده بود و به تدریج به "گروه ضربت" مشهور شد، به کردستان رفت.
عراق که حمله کرد، او هم رفت جنوب، مانده گار شد. گروه ضربت کم کم با افزایش نیرو های داوطلب به تیپ و در نهایت به لشکر 14 امام حسین(ع) تبدیل شد. در این مدت پیکر پاکش پذیرای بیش از سی ترکش شد. و در عملیات خیبر در منطقه طلاییه، دست راستش را یک ترکش بزرگ با خودش برد.
فرمانده فدا کار
در سراشیبی یک تپه بلند، چند آر پی جی جلوی ستون منفجر شد که در کمین کامل عراقی ها بود. حدود 100 نفر در معرض شهادت یا اسارت قرار گرفته بودند، حسین دستور عقب نشینی داد. خرازی از سمت چپ موقعیت نیروها، آتش آر پی جی را به طرف عراقی ها گرفته بود تا در پناه آن نیروها عقب بروند. ردانی پور هم از سمت راست تپه با تیربار، همان کار حسین را می کرد. سر و صورت حسین ومصطفی از شدت آتش و انفجار سیاه شده بود و موهایشان پر از رمل های ریز و درشت بود.
عروج
او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوق العاده اش هیچ گاه احساس کمبود نمی کرد و برای تامین و تدارک نیروهای رزمنده در خط مقدم جبهه، تلاش فراوانی می کرد. در بسیاری از عملیات ها حاج حسین مجروح می شد. اما برای جلوگیری از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمی شد به پشت جبهه انتقال یابد.
در عملیات کربلای 5 زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل روبرو شده بود، خود پیگیر جدی این کار شد، که در همان حال خمپاره ای در نزدیکیش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی پیوست و این سردار بزرگ در روز جمعه که مزین به نام یوسف زهرا(س) است در هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهی ماوا گزید.
منبع:ویزه نامه تولد دل-گروه منتظران مهدی دانشگاه یزد
پیام آقا
بسم الله الرحمن الرحیم
سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهید، حاج حسین خرازی به لقاء الله شتافت و به ذخیره ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبردی بی امان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آسمان رحمت الهی فرود آمد. او که در طول 6 سال جنگ قله هایی از شرف و افتخار را فتح کرده بود اینک به قله رفیع شهادت دست یافته است و او که هل من ناصر ینصرنی زمان را با همه وجود لبیک گفته بود اکنون به زیارت مولایش امام حسین (ع) نایل آمده است و او که در جمع یاران لشگر سرافراز امام حسین (ع) عاشقانه به سوی دیار محبوب میتاخت، پیش از دیگر یاران، به منزل رسیده و به فوز دیدار نایل آمده است. آری، او پاداش جهاد صادقانه خود را کنون گرفته و با نوشیدن جام شهادت سبکبال، در جمع شهدا و صالحین درآمده است. زندگی و سرنوشت این شهید عزیز و هزاران نفس طیبهای که در این وادی قدم زدهاند، صفحه درخشندهای ازتاریخ این ملت است. ملتی که در راه اجرای احکام خدا و حاکمیت دین خدا و دفاع از مستضعفین و نبرد با مستکبرین، عزیزترین سرمایه خود را نثار میکند و جوانان سرافرازش پشت پا به همه دلبستگیهای مادی زده پای در میدان فداکاری نهاده و با همه توان مبارزه میکنند و جان بر سر این کار میگذارند. چنین ملتی بر همه موانع فائق خواهد آمد و همه دشمنان را به زانو در خواهد آورد. ما پس از هشت سال دفاع مقدس همه جانبه و 8 سال تحمل جنگ تحمیلی، نشانههای این فرجام مبارک را مشاهده میکنیم و یقینا نصرت الهی در انتظار این ملت مؤمن در مبارزه ایثارگر است...
سید علی خامنهای 10/12/1365
عکس های فردی
منتظر عکس های بعدی باشید...
فقط یک خراش کوچک
فقط یک خراش کوچک وقتی به خانواده خبر زخمی شدنش را داد، گفت: یک خراش کوچک است. وقتی عیادتش آمدند فهمیدند که دستش قطع شده. پرستاری می خواست مسکن بهش بزند، حسین می گفت درد ندارم. دکتر ها تعجب کرده بودند که چطور ممکن است درد نداشته باشد، اما به روی خودش نیارد. دکتر بعد از مرخسی از بیمارستان یزد، 45 روز برایش استراحت نوشته بود، اما هنوز عصر نشده بود، گفت: حوصه ام سر رفته. و رفت سپاه که دوستانش را ببیند. تا ساعت 10 شب خانواده اش ازش خبری نداشتند. ساعت 10 تلفن کرد: من اهوازم. بی زحمت دارو هام رو بدید یکی برام بیاره. در اهواز سعی کرد یک دستی بودن را تمرین کند. از دکل دیده بانی رفت بالا خوشحال شد که توانسته، بعد از دو روز تمرین 4 متر بالا برود. به قول خودش می توانست با همین یکی هم وقتی می رفت مرخصی، ده دوازده کیلو میوه برای مادرش بخرد.
وقتی به خانواده خبر زخمی شدنش را داد، گفت: یک خراش کوچک است. وقتی عیادتش آمدند فهمیدند که دستش قطع شده. پرستاری می خواست مسکن بهش بزند، حسین می گفت درد ندارم. دکتر ها تعجب کرده بودند که چطور ممکن است درد نداشته باشد، اما به روی خودش نیارد. دکتر بعد از مرخسی از بیمارستان یزد، 45 روز برایش استراحت نوشته بود، اما هنوز عصر نشده بود، گفت: حوصه ام سر رفته. و رفت سپاه که دوستانش را ببیند. تا ساعت 10 شب خانواده اش ازش خبری نداشتند. ساعت 10 تلفن کرد: من اهوازم. بی زحمت دارو هام رو بدید یکی برام بیاره. در اهواز سعی کرد یک دستی بودن را تمرین کند. از دکل دیده بانی رفت بالا خوشحال شد که توانسته، بعد از دو روز تمرین 4 متر بالا برود. به قول خودش می توانست با همین یکی هم وقتی می رفت مرخصی، ده دوازده کیلو میوه برای مادرش بخرد.
یه خاطرهدست نوشتهیه خاطره[عناوین آرشیوشده]